کد مطلب:33680 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

تحلیل امام علی از مساله جانشینی پیامبر











امیرالمومنین (ع) خود نیز در طول زندگانی شان بر همین شیوه مشی می كردند. برای مثال در مساله ی خلافت، در آنجا كه كسانی بعد از وفات پیامبر (ص) آمدند و بر مسند خلافت پیامبر (ص) نشستند، امیرالمومنین (ع) مطابق بیان خودشان گفتند كه من نشستم و موضوع را بررسی كردم تا ببینم كه انجام كدام كار بهتر است. ایشان هیچ اشاره ای نمی كنند كه فی المثل در این امر من مكلف بودم یا از ناحیه ی پیامبر (ص) توصیه ی خاصی به من رسیده بود، یا به علم غیب چیزی را می دانستم. ایشان از این گونه مقولات سخنی در میان نیاورده اند. بلكه درست مانند یك انسان خردمند اوضاع را مورد بررسی و تحلیل قرار دادند و خیر و شر امور را سنجیدند و به مقتضای خرد رفتار كردند. امیرالمومنین (ع) خود صریحا در این خصوص می فرمایند كه:

و طفقت ارتای بین ان اصول بید جذاء او اصبر علی طخیه عمیاء یهرم فیها الكبیر. و یشیب فیها الصغیر. و یكدح فیها مومن حتی یلقی ربه. فرایت ان الصبر علی هاتا احجی فصبرت و فی العین قذی. و فی الحلق شجی. اری تراثی نهبا» (خطبه شقشقیه)

نشستم و وضعیت خودم را تحلیل كردم و دیدم كه من كسی هستم كه دستهایم را بریده اند، بازو و پشتوانه ندارم. چگونه حمله كنم؟ از این دو كار كدام را برگزینم: یا با دست بریده حمله كنم (كه شكستم قطعی است)، یا بنشینم و تماشا كنم و اندوه كشنده ای را در قلب نگه دارم و بر آن صبر كنم. این اندوه، اندوه بزرگی بود. پیران در آن اندوه فرسوده می شدند و خردسالان پیر. پس از همه ی وارسی ها دیدم كه نشستن و صبر كردن و دست به اقدام نزدن خردمندانه تر است لذا نشستم و با وضع بسیار ناگواری صبر كردم و دیدم كه میراث مرا به غارت می برند.

تمام بزرگان حتی پیشوایان معصوم نیز برای تصمیم گیری هایشان،

[صفحه 253]

محاسبه می كردند و طرفین امور را می سنجیدند. و هرگز به كاری كه بصیرت كافی بدان نداشتند اقدام نمی كردند. امیرالمومنین (ع) در مواضع دیگر در خصوص مساله ی خلافت تحلیلهای دیگری نیز ارائه داده اند. برای مثال در جای دیگری از نهج البلاغه می فرمایند كه من حس كردم در آن هنگامه خلافت، فقط بر من یك نفر ستم می رود، لذا اقدامی نكردم. اگر بر جامعه ی مسلمین من حیث المجموع ستم می رفت، اقدام برای كسب قدرت واجب می گردید:

لا سلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یكن فیها جور الا علی خاصه،

تا جایی كه امور مسلمین به سلامت می گذرد و فقط بر شخص من ستم می رود، من نیز تسلیم پیشه می كنم و اقدام و خیزشی نمی نمایم.

اما اگر بنا شد كه ستم فراگیر گردد و ظلم در خانه ی همه را بكوبد، در آن صورت، اقدام وظیفه ی من می شود. هنگامی هم كه مردم قیام كردند، ایشان عینا همین تحلیل را بیان نمودند.

ایشان در خطبه ی شقشقیه نخست فرمودند:

دیدم صبر كردن خردمندانه تر است.

اما در انتها افزودند كه با همه ی این احوال وقتی كه مردم به من روی آوردند و دیدم كه یاوران زیاد شده اند و آن دست، دیگر بریده نیست و حجت بر من تمام شده است و از سوی دیگر می دانستم كه خداوند از عالمان پیمان گرفته است كه هنگام گرسنگی مظلوم و سیری ظالم سكوت نكنند و از پا ننشینند، لا جرم من نیز برخاستم و دعوت و بیعت را پذیرفتم و پا بر مسند خلافت نهادم:

لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر. و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی كظه ظالم و لا سغب مظلوم.

[صفحه 254]

تمام این تحلیلها و وارسی های خردمندانه از مصادیق همان توصیه ای است كه ایشان خود در این نامه بیان كردند. در یك موقعیت، كسانی ایشان را به امر خلافت فرا خواندند و پاسخ شنیدند كه:

افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح. هذا ماء آجن و لقمه یغص بها آكلها و مجتبنی الثمره لغیر وقت ایناعها كالزارع بغیر ارضه، (نهج البلاغه، خطبه ی 5)

پیروز كسی است كه یا با ساز و برگ قیام كند یا واگذارد و بیاساید. این آبی است متعفن و لقمه ای است گلوگیر. و كسی كه میوه را قبل از رسیدن بچیند، همچون كسی است كه در زمین دیگران زراعت می كند.

و در موقعیت دیگر فرمودند:

دعونی و التمسوا غیری (...) و انالكم وزیرا خیر لكم منی امیرا:

(نهج البلاغه، خطبه 92)

به دنبال كس دیگری بروید (...) اكنون من وزیر باشم بهتر از این است كه امیر باشم.

اما در موقعیت دیگر، به مقتضای تحلیل و بررسی شان فرمودند كه اكنون نوبت پذیرفتن مسئولیت اجرایی است.

آنچه گذشت شیوه ی امیرالمومنین (ع) در مورد مهمترین كارهای مملكتی بود. این امور همه وظیفه ی شرعی ایشان و بلكه حق الهی آن بزرگوار بودند. شیوه ی ایشان و دیگر بزرگان در مورد همه امور خرد و درشت از این قرار بود[1] یعنی همه جا با تحلیل و بصیرت عمل می كردند و هیچ جا

[صفحه 258]

بدون سنجش وارد عمل نمی شدند و در تاریكی ها پا نمی نهادند.

خداوند را می خوانیم كه درهای رحمتش را بر روی ما بگشاید و روزگار ما را در طاعت و خدمت خودش سپری كند و به ما توفیق مجاهدت با نفس و شفقت بر خلق عنایت بفرماید.

والسلام علیكم و رحمه الله.

[صفحه 259]


صفحه 253، 254، 258، 259.








    1. پیشوایان دین، مقتدا هستند و مقتدا بودن شان در همین كارهایی است كه انجام می دادند. این بزرگان مطابق این گونه تحلیل ها و بررسی ها به كاری اقدام می كردند یا از آن پا پس می كشیدند.

      پیروان آن بزرگان نیز باید كارهای ایشان را به همین نحو تحلیل نمایند و به همین شیوه از آنان پیروی نمایند. از كارهای ائمه به طور شكلی نمی توان پیروی كرد، برای مثال نمی توان گفت كه پیشوایی در فلان مورد خاص، فلان كار را كرده است و لذا ما نیز باید فقط شكل آن كار را در نظر داشته باشیم و بدون مقدمه و بدون تحلیل همان گونه عمل كنیم. بلكه باید جستجو كنیم آن بزرگان مطابق كدام تحلیل و بررسی به آن كار خاص اقدام ورزیده اند. اگر پیروان ائمه، چنین بیندیشند كه آن بزرگواران تمام كارهایشان را به فرمان خدا و با علم غیب انجام می داده اند، در واقع ایشان رااز امامت انداخته اند. یعنی ایشان را بر مسندی نشانده اند كه دیگر نمی توان از آنها پیروی كرد. چرا كه معنای این امر آن است كه آن بزرگان خود نیز دلیل كار خود را نمی دانستند و صاحب تحلیل نبوده اند. بلكه از جای دیگری به آنها گفته می شده است كه چه بكنند و چه نكنند. در این صورت این پیشوایان دیگر نمی توانند به پیروان خود درسی بیاموزند. چرا كه آنان از راهی دیگر و به شیوه ای متفاوت و سوار بر نیرویی ویژه به مقصد می رسند و ما سوار بر آن نیروها نیستیم. این متابعت نمی تواند تحقق بپذیرد. شرط آنكه اساسا متابعت امكان پذیر باشد این است كه هر دو به یك شیوه و از یك راه مشی كنیم. اگر آن بزرگان پیاده رفتند، ما هم به دنبالشان پیاده می رویم. اگر ایشان بر سر یك دو راهی به تحلیل خاصی تمسك جستند و راهی را برگزیدند، ما نیز باید در همان جا بفهمیم كه با كدام تحلیل می توان راهی را بر راه دیگر ترجیح نهاد. اما اگر كسی در آسمان سیر كند، دو راهی و سه راهی، چراغ قرمز و راه بندان در مسیرش نیست. در این صورت ما كه باید در خیابان حركت كنیم و در برابرمان انواع موانع وجود دارد چگونه می توانیم از آن مسافر آسمانی پیروی كنیم و همچون او به مقصد برسیم. این كار نشدنی است.

      لذا اگر بحث از متابعت است، امام و ماموم هر دو باید در جاده ی واحدی پا بگذارند و از میزان واحدی تبعیت كنند. امام و ماموم هر دو باید كارهایشان را با میزان واحد بسنجند و به مقتضای آن،مسائل را تحلیل نمایند. به همین دلیل است كه گفتیم امیرالمومنین (ع) نیز در سراسر نهج البلاغه به همین شیوه عمل كرده اند. فی المثل در امر خلافت در موقعیتی خاص به استناد تحلیلی كه بیان شد فرمودند:

      من می دانستم كه اكنون نباید این كار را بكنم.

      امیرالمومنین (ع) در برابر خوارج نیز به همین شیوه عمل می كردند. ایشان صریحا در برابر آزارهای مفرط خوارج می فرمودند كه من علی رغم تمام مخالفتها و كار شكنی هایی كه می كنید، حق و حقوقتان را از بیت المال به شما می دهم. فقط اگر دست به اسلحه بردید، من نیز در آن وقت دست به اسلحه خواهم برد. یعنی، میزان شرعی امر را معین می كردند و هم خود بر وفق آن عمل می نمودند.

      ملاحظه می شود كه شیوه ی ایشان در مقام عمل چگونه بوده است: هم به موازین عمل خود تصریح می كردند، هم تحلیلهای خود را ارائه می نمودند و هم بر وفق آنها عمل می كردند. این مطلب در مورد جمیع پیشوایان صادق است. بنابراین باید توجه داشت كه هیچ گاه نباید از بزرگان پیروی شكلی و صوری كرد. باید تحلیل ایشان از كارها را شناخت. در آن صورت آن تحلیل خواهد گفت كه فعل شما در فلان موقعیت باید به كدام شكل و صورت باشد و در موقعیتی متفاوت، به كدام نحوه ی دیگر.

      اگر امامان و پیشوایان به منزله ی مجسمه ی یك رشته افعال صوری بی روح تلقی شوند و فقط به ظواهر كارهای ایشان توجه گردد و باطن امورشان كاویده نشود، كار نهایتا به مشرب حنابله و اخباریین می رسد. حنابله در اهل سنت و اخباریه در شیعه دقیقا شیوه ی پیروی شان از پیامبر (ص) و ائمه (ع) همین پیروی های صوری بود- بدون كمترین تحلیل. ظاهر كار این افراد بسیار مقدس مآبانه و از سر تسلیم مفرط به نظر می رسید. نقل است كه یكی از فرزندان امام صادق (ع) به نام «اسماعیل» وفات كرد. امام (ع) فرمودند كه بر كفن او نوشته شود:

      اسماعیل یشهد ان لا اله الا الله:

      اسماعیل شهادت می دهد كه خدا یكی است.

      آن وقت گروهی از اخباریین وصیت می كردند كه بر كفن شان بنویسند: «اسماعیل یشهد ان لا اله الا الله»! حال آنكه اسمشان فی المثل «حسن» یا «ابراهیم» بود. هنگامی كه علت این كار از آنها پرسیده می شد، می گفتند كه ما كاری به این كارها نداریم، امام این طور فرموده است، ما هم همین كار را می كنیم! نباید به شكل كار دست زد، ما در كار بزرگان فضولی نمی كنیم، لابد حكمت و مصلحتی در كار بوده است»!

      تمام این كارهای جاهلانه به نام تعبد و تقدس انجام می پذیرفته است. مدعای آنان این بود كه از كار آن بزرگان باید طابق النعل بالنعل پیروی كرد و پای هیچ گونه چون و چرا و تحلیل را در میان نیاورد، چرا كه این تحلیلها به معنای در میان آوردن عقل فضولی است. در حالی كه حق مطلب این است كه هیچ امامی از پیروان خود به هیچ وجه چنین پیروی ها را نمی طلبد. در روایات آمده است كه ابوبكر پس از پیامبر (ص) به جمع قرآن نپرداخت. از او می پرسیدند كه چرا این كار را نمی كنی؟ می گفت: برای آنكه پیامبر (ص) قرآن را جمع نكرده است، من هم نباید این كار را بكنم. یعنی چون در روزگار پیامبر (ص) امری واقع نشده است، ما هم باید پیروی كنیم و آن كار را انجام ندهیم. اگر این داستان راست باشد، نمونه ی دیگری از پیروی های شكلی و صوری است.

      اگر رهبری، پیروان خود را به پیروی هایی شكلی امر كند، این امر، نخستین دلیل بر فریبكاری اوست. یعنی مایل است كه كسی در كار او با كنجكاوی و از سر بصیرت نظر نكند، بواطن امور را نكاود و به همین ظواهر بسنده كند و عقل خود را تعطیل نماید. لذا ملاحظه می شود كه امیرالمومنین (ع) در جمیع مواردی كه در نهج البلاغه آمده، به پیروان خود آموخته اند كه كارهای ما را این گونه بنگرید و تحلیل كنید و از دلایل و علل امور جستجو نمایید، ببینید كه چرا من در موقعیتی اقدام كردم و فلان سخن را گفتم و در موقعیت دیگر، به نحو دیگری عمل نمودم و سخن گفتم.

      این شیوه در كارهای حكومتی امیرالمومنین (ع) نیز رعایت می شد. برای مثال امیرالمومنین (ع) در نامه ای بسیار جالب به یكی از عاملین خود (منذربن جارود عبدی) مطالبی نوشته اند كه به خوبی نشان می دهد چگونه این بزرگوار در مقام حكومت همانند سایر حاكمان عمل می كردند. ایشان در آن نامه خطاب به عامل شان فرموده اند:

      فان صلاح ابیك غرنی منك و ظننت انك تتبع هدیه و تسلك سبیله، فاذا انت فیما رقی الی عنك لا تدع لهواك انقیادا و لا تبقی لاخرتك عتادا...

      پدر تو مرد خوبی بود، من گول خوردم و خیال كردم تو هم پیرو پدرت هستی لذا تو را بر سر كار نهادم. اما اكنون بنابر اخباری كه به من رسیده است تو در متابعت از هوا، هیچ فرصتی را از دست نمی دهی و برای آخرتت هیچ ذخیره یی نمی نهی.

      در اینجا هیچ گونه بهره جویی از علم امام در كار نیست، ایشان نیز همانند یك حاكم دیگر عمل می كنند. به دنبال آن می فرمایند كه:

      و لئن كان ما بلغنی عنك حقا لجمل اهلك و شسع نعلك خیر منك (نامه 71)

      به من گزارش رسیده است كه كار بدی كرده ای، نمی دانم این خبر راست است یا نه، اما اگر درست باشد، آن شتر خانواده ات و بند كفشت بهتر از تواند.

      این عبارت كه «نمی دانم این خبر راست است یا نه» به این معناست كه ما با یكدیگر در حال یك معامله ی بشری هستیم، من هم با گزارشهای رسیده همانگونه عمل می كنم كه دیگر حاكمان. من نیز در این امور نمی گویم كه به علم غیب می دانم تو آدم خوبی هستی یا نه، بلكه بر اساس همین ظواهر و گزارشهایی عمل می كنم كه هر حاكم دیگری با آنها سر و كار دارد.

      به عنوان نمونه ی دیگر در مساله ی حمله ی اعراب به روم، عمر رسما برای مشاوره به نزد امیرالمومنین (ع) آمد و از ایشان پرسید كه آیا به جنگ بروم یا نه. امیرالمومنین (ع) هم با تحلیل پاسخ دادند كه شما اكنون پناه مردمان و مرجع مسلمانانی، اگر به بیرون از عربستان بروی و در آنجا كشته شوی، این امت شكست روحی خواهد خورد. تو نرو، بلكه به جای خود مردی دلیر را به سوی آنان روانه كن.

      انك متی تسر الی هذا العدو بنفسك فتلقهم بشخصك فتنكب لا تكن للمسلمین كانفه دون اقص بلادهم (خطبه 134)

      این بیان امام (ع) در نهج البلاغه آمده است. ایشان به هیچ وجه با خود نیندیشیدند كه اكنون موقعیتی پیش آمده است و خوبست كه وی را به رفتن ترغیب بكنیم شاید كه همان جا از میان برود و ما هم به حقی كه داشتیم برسیم. مطلقا اینطور نبوده است.

      امام علی (ع) خود می فرمود:

      اله الریاسه سعه الصدر

      ابزار حكومت سعه ی صدر است.

      انسان اگر سعه ی صدر ندارد باید حكومت را كنار بگذارد و گرنه در كار ناكام خواهد بود. امكان ندارد كه شخصیت بزرگواری این سخن را بگوید و خود آن را رعایت نكند. برخورد ایشان با مخالفانشان از جمله خوارج از مصادیق این امر است.

      همچنین هنگامی كه اوضاع علیه عثمان آشفته شد و وضع او و حكومتش به تزلزل افتاد، امام (ع) چندان از او دفاع كرد و در دفع آزار مردم از او كوشید كه به تعبیر خودش ترسید كه گناهكار باشد (خطبه ی 140)

      و وقتی نزد عثمان رفت به او فرمود.

      گفته می شد در این امت امامی كشته خواهد شد كه باب قتل و قتال را بر آن می گشاید و من نمی خواهم كه آن فرد تو باشی. و با قتل تو در این امت خلیفه كشی راه بیافتد. راهت را اصلاح كن». این بیانات نشان می دهد كه نیكخواهی مولا (ع) برای عثمان تا چه پایه بود. (خطبه ی 164)

      بنابراین ماجرا به هیچ وجه این گونه نبوده است كه فی المثل این بزرگوار بنشیند و توطئه گری كند تا زیر پای خلفا را خالی نماید و برای خود مسندی فراهم سازد و از این بالاتر هیچ گاه نه خود بی بصیررت در امری پا می نهاد و نه هیچ گاه دیگران را به متابعت صوری و خام فرا می خواند. نهج البلاغه اینك برای ما كتابی پر تحلیل و آموزنده است.